سه هفته دیگه

تقریبا سه هفته مونده که چهل هفته ام تموم بشه. تا ۲۰ اسفند یا همون ۱۰ مارچ. هم خوشحالم، هم استرس دارم. معمولا واسه مسائلی که در موردشون استرس دارم سعی می کنم زودتر دست به کار بشم و تمومش کنم تا دردسراش و چیزایی که ازشون می ترسم هم باهاش تموم بشه، ولی این مورد و چیکارش کنم مثلا؟!

تو کتاب نوشته بود که بچه بعد سی و هفت هفتگی کامله و اگه به دنیا بیاد مشکلی نداره. ولی خواهرم میگه بهتره هفته سی و هشت هم تکمیل بشه. چون شنیده قبل از اون ممکنه ریه های بچه خوب کار نکنه. ای بابا، هر کی یه چیز میگه. می دونم که بهترین کار منتظر موندن واسه اینه که همه چی به صورت طبیعیش پیش بره. اما... واقعا دلم می خواد زودتر تموم شه راحت شم.

مادرشوهرم هم که داره میاد. شاید تا ۲۰ اسفند یا اگه کسرا بهش اصرار کنه زودتر. خونه تمیزه. کار خاصی ندارم که انجام بدم. همه چی آرومه. ولی من چرا خیلی خوشحال نیستم؟! نه اینکه ناراحت باشم، ولی راحت هم نیستم. این دلهره ی لعنتی...

کاشکی یکی بود باهاش حرف بزنم. این یخای بی خاصیت اگه زودتر آب بشن منم می تونم برم بیرون. ولی از بس نرفتم خودم یه جوری شرطی شدم. می ترسم برم یه بلایی سر خودم بیارم! ولی به هر حال باید با یکی حرف بزنم. شاید به دوستام زنگ زدم گفتم بیان. اگه حال داشتم. هفته آینده

ای خدا، منو زودتر بزائون دیگه. اصلا دردم می گیره ذوق می کنم خوشحال می شم. میگم شاید این دفه آخری باشه. ولی خودمونیم، دردش که شدید میشه تازه یاد چیزایی میفتم که آماده نکردم! بعد دوباره میگم حالا این دفه هم بی خیال شو تا بعد.

خودمم نمی دونم چی می خوام. خدایا! کمکم کن

فقط چند هفته مونده

بچه ی اولم رو حامله ام و تا شنبه بعد، 35 هفته ی پسرکم تموم میشه و شمارش معکوس واسه دنیا اومدنش سریع تر. مادر شوهرم هم قراره واسه کمک بهم بیاد پیشم. هم دلهره و استرس دارم هم خوشحالم. فقط امیدوارم یه جور خوبی بگذره و هوا هم زودتر گرم بشه و منم کارامو زودتر تموم کنم تا با خیال راحت بتونم بچسبم به نی نی جانم. حالا خدا جون اگه خیلی هم می خوای حال بدی ترجیحا مادرشوهر عزیزتر از جانم هم بی خیال شن و تشریف نیارن. نمی دونم چرا حتی با فکر کردن بهش استرس می گیرم. اوفففف.....

دیشب یه جورایی دلم واسه کسرا سوخت. اومد پیشم و دلش ... می خواست. هیچی نگفت ولی من که می فهمم. منم می خوام ولی واقعا نمی تونم. تو همون موقع ش درد دارم و بعدش هم حالت تهوع. بی خیال به دردسرش نمی ارزه. زد و وسط همین دلسوزیا کیسه آبم پاره شد. حالا کی میاد تو این عالم بی زنجیر چرخی و تو این سر سیاه زمستون ما رو برسونه بیمارستان و زایشگاه.

خدایا، آخر و عاقبت ما رو به خیر کن و احساسات آقامون و هم یه ذره مهار کن که طفلی خیلی اذیت نشه. قربون محبتت

فعلا