بچه بخواب

خیلی خوابم میاد. پسرم ساعت 10 خوابید ولی تا من بفرمایید شام و نگاه کردم دوباره بیدار شد و دیگه نمی خوابه. کسرا طبقه پایین خوابیده. مثل هر شب. تو این بی خوابی ها نباشه بهتره. کمک که نمی کنه، فقط هی غلت می زنه و منم به خاطرش مجبور میشم بی سر و صدا بیدار باشم که حوصله م سر میره. این جوری حداقل تلویزیون و نت هست.

[بچه بگیر بخواب دیگه...............]

این جور وقتا مطمئنم که دیگه بچه نمی خوام. ولی بعضی وقتا که نی نی جان آروم و ساکت تو بغلمه و منم سرحالم و کسر خواب ندارم، همین جور که بهش نگاه می کنم و دلم واسش غنج میره به سرم می زنه که چند سال دیگه یه نی نی دیگه هم بیارم. می ترسم جدی جدی یه وقتی دوباره خر کله مو گاز بگیره و این کارو بکنم. واسه همین می خوام یه جایی، یا اینجا یا تو دفترم دلایل کافی بودن همین یه بچه رو ذکر کنم و طوری بنویسم که اگر یه زمانی به هر دلیلی دوباره دلم بچه خواست همین نوشته ها قانعم کنه که دارم اشتباه می کنم.

البته روحیه هر کسی فرق می کنه ولی واسه من و کسرا همین یکی از سرمون هم زیاده.


من برم به تلاشم مبنی بر خوابوندن نی نی جان ادامه بدم که رسما ما نموده شدیم با این مادر نمونه بودن!

پ.ن: مسنجر روشنه ولی هیچ آشنایی نیست که باهاش حرف بزنم. دلم یه آشنا می خواد. دلم واسه دوستای مجردیم تنگ شده....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد