فقط چند هفته مونده

بچه ی اولم رو حامله ام و تا شنبه بعد، 35 هفته ی پسرکم تموم میشه و شمارش معکوس واسه دنیا اومدنش سریع تر. مادر شوهرم هم قراره واسه کمک بهم بیاد پیشم. هم دلهره و استرس دارم هم خوشحالم. فقط امیدوارم یه جور خوبی بگذره و هوا هم زودتر گرم بشه و منم کارامو زودتر تموم کنم تا با خیال راحت بتونم بچسبم به نی نی جانم. حالا خدا جون اگه خیلی هم می خوای حال بدی ترجیحا مادرشوهر عزیزتر از جانم هم بی خیال شن و تشریف نیارن. نمی دونم چرا حتی با فکر کردن بهش استرس می گیرم. اوفففف.....

دیشب یه جورایی دلم واسه کسرا سوخت. اومد پیشم و دلش ... می خواست. هیچی نگفت ولی من که می فهمم. منم می خوام ولی واقعا نمی تونم. تو همون موقع ش درد دارم و بعدش هم حالت تهوع. بی خیال به دردسرش نمی ارزه. زد و وسط همین دلسوزیا کیسه آبم پاره شد. حالا کی میاد تو این عالم بی زنجیر چرخی و تو این سر سیاه زمستون ما رو برسونه بیمارستان و زایشگاه.

خدایا، آخر و عاقبت ما رو به خیر کن و احساسات آقامون و هم یه ذره مهار کن که طفلی خیلی اذیت نشه. قربون محبتت

فعلا