محض این که یه چیزی نوشته باشم!

یه چند وقتیه که بنایی داریم. طبقه پایین و یه جورایی بازسازی می کنیم. بالا هم کار داره ولی با این سیر سرد شدن هوا بعیده به امسال برسه. کاشکی می شد همین امسال تموم شه

بورسیه قبول شدم. معماری. در همین کشور همسایه. به خاطر بچه درخواست مرخصی دادم و هنوز که هنوزه نمی دونم باهاش موافقت شده یا نه. از یه طرف دلم می خواد برم و رشته ای که آرزوشو دارم رو بخونم و از اون طرف نمی دونم اونجا با یه بچه کوچیک چه طوری می تونم درس بخونم؟ سخته

ای خدا....

دلم می خواد کار پایین زودتر تموم بشه و بریم اونجا تا بتونیم خرده کاری های بالا رو هم تموم کنیم و تولد نی نی رو تو یه خونه خوشگل بگیرم.

اخیرا اصلا احساساتم و قورت نمی دم. فرهاد یکی بگه دو تا تحویلش می دم. جالبش اینه که با این وجود اخلاقش بهتر شده. خودمم دیگه تو دلم عقده ندارم. چه فایده داره به خاطر دیگران خودمو اذیت کنم؟ مگه کسی قدر می دونه؟ مگه از خودم مهمتر هم دور و برم هست؟!؟!

شوهر جانم هم بالاخره از کارش استعفا داد. حالا می تونیم یه نفس راحت بکشیم. ولی با این پولی که داریم صرف خونه می کنیم امیدوارم تا سال جدید چیزی واسه خوردن داشته باشیم. خدا بزرگه

اینم یه پست بعد از خیلی

نظرات 1 + ارسال نظر
ماهرو پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:16 ب.ظ

برو درستو بخون
بچه بالاخره بزرگ میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد