رمضان عزیزم

چند روزی از ماه رمضون می گذره. ولی من فقط یه روزشو گرفتم. نه که اهل روزه گرفتن نباشم، ولی بچه شیر میدم. پارسال هم حامله بودم و نگرفتم. می خوام ازین به بعد یه روز در میون بگیرم که هم بهم فشار نیاد و هم شیرم کم نشه.

یاد بچگیا بخیر. چقدر حال می کردیم ماه رمضون. به زور می خواستیم سحری پاشیم و مامان چقدر نگران می شد که نکنه فرداش حالمون بد شه. اون وقتا روز ها هم کوتاه بود. چیزی نمی شد. بعد از ظهر که از مدرسه بر می گشتم سفره پهن بود. دعا ها، سریال های ماه رمضون - اون خنده داراش - ، افطاری های مدرسه...

این چند ساله اما نزدیک ماه رمضون که میشه می ترسم. نه دلشو دارم که نگیرم نه گرفتنش برام آسونه. این چند ساله فقط منم و شوهرکم که خوابالو میاد می شینه سر سفره و تند تند یه چیزی می خوره تا زودتر برگرده به تختخواب. نه بگو بخندیه، نه چونه زدن مامان واسه اینکه پنج دقیقه فاصله بین خوردن سحری و اذان صبح و نخوابیم و به جاش دو خط قرآن بخونیم، نه هیچی....

یاد بچگیا بخیر....

یعنی وقتی پسرم بزرگ شد، منم می تونم خاطره های خوب از رمضون براش بسازم؟!....